دیوار شیشه ای ذهن

روزي از روزها دانشمندي آزمایش جالب انجام داد. او اکواریمي شیشه‌ای ساخت و آن را با یك دیوار شیشه‌ای به دو قسمت تقسيم کرد.

در يك قسمت ماهی بزرگي انداخت و در قسمت دیگر ماهی کوچکتري که غذای مورد علاقه‌ ماهی بزرگ بود را رها كرد.

ماهی کوچک تنها غذای ماهی بزرگ بود و دانشمند به او غذای دیگري نمی‌داد. او برای خوردن ماهی کوچک‌تر بارها و بارها به طرفش حمله می‌کرد، اما هر بار به دیواري نامرئی می‌خورد. همان دیوار شیشه‌ای که او را از غذای موردعلاقه‌اش جدا می‌کرد.

بالا خره پس از مدتی از حمله به ماهی کوچک منصرف شد. او باور کرده بود که رفتن به آن سوي آکواریوم و خوردن ماهی کوچک کار غیرممکني است.

دانشمند شیشه‌ وسط را برداشت و راه ماهی بزرگ را باز کرد. اما ماهی بزرگ هرگز به سمت ماهی کوچکه حمله نکرد. او هرگز قدم به سمت دیگر اکواریوم نگذاشت. می‌دانید چرا؟

اگر چه آن دیوار شیشه‌ای دیگر وجود نداشت، اما ماهی بزرگ‌تردر ذهنش دیواري شیشه‌ای ساخته بود. دیواري که شکستنش از شکستن هر دیوار واقعی سخت‌تر بود. آن دیوار باور خودش بود. باورش به محدودیت. باورش به وجود دیوار. باورش به ناتوانی.‌

ما هم اگر خوب در اعتقادات خودمان جستجو کنیم، دیوارهاي شیشه‌ای بسياري پیدا می‌کنیم که نتیجه  مشاهدات و تجربیات ما هستند و خیلی از آن‌ها هم وجود خارجي ندارند  تنها در ذهن خود ما وجود دارند.